شیداشیدا، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 17 روز سن داره

دخملم شیدا

دونده ماراتن

عزیزم دیگه خیلی خوب راه می ری. از دیشب که واست با خاله حوریه یه چرخ عصایی خریدیم تو اونو دست گرفتی و دیگه به زمین ننشستی. همینطور داری راه می ری. خیلی دوستش داری. زمین خوردنت موقع راه رفتن خیلی کم شده. وقتی یه چیزی دستت باشه کمتر زمین می خوری و خوب راه میری. کشته مرده ی تن صداتم. کم کم داره تن صدات شکل می گیره. یه صدای تو دماغی داری. وقتی حرف می زنی حسابی از صدات لذت می برم. گوشی تلفونو دستت می گیری و دیگه خاموش نمی شی، همینطور حرف می زنی. اول یه الوی کش دار می گی و بعد دیگه حسابی با اونطرف خط که معلوم نیست کیه حرف می زنی.موقع حرف زدن هم حتما باید راه بری. از این طرف به اون طرف.یه قیافه جدی هم به خودت می گیری که نگو و نپرس.می افتی ...
26 خرداد 1391

نردبان نوردی

جیگملم بخشید که چد وه نیمم بنویسم.تو ایم مت اتفاقات زیادی افتاده. اسباب کشی و جشن تولدت حسابی وقتمو گرفت. بعدا خاطرات این مدت رو می نویسم. فعلا می خوام از کارهای این مدتت بنویسم. خیلی بلا شدی. هر روز یه دست حسابی از دستت می خندم. دیروز مامان خیلی کار داشتم. می واستم تمام خونه رو تمیز کنم و لباس بشورم و حمومت کنم و ... این وسط تو هم خیلی کمک کردی. موقع گردگیری یکی از کهنه هاتو برداشتی و همراه من در و دیوار رو پاک می کردی.یه موقع دیدم داری می گی ددر. اومدم دیدم همینجور که دیوار رو پاک می کردی رفتی توی راهرو. فورا صدات زدم و تو برگشتی تو. من از نردبوون بالا رفتم که کفشدوزک روی کمد تو اتاقتو بچسبونم. دیدم داری نق می زنی . گفتم ...
11 خرداد 1391
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دخملم شیدا می باشد